فرشته زرد

 

فرشته زرد  

بالاخره فرشته زرد با اون شیشه های بزرگ و چراغهای زیبایش از آخر جاده خودنمایی کرد نیش همه ی بچه محصلها تا بناگوش باز شد ، یکی از میان جمعیت یک صلوات فرستاد که بقیه هم با اون همراهی کردند . واقعاً صحنه جالبی بود اتوبوس زردی که به طرف مسافران مشتاق و خوشحال  می آمد. 

                

راننده که انگار سوار برغول آهنی باشه خیلی کوچک از پشت شیشه نمایان بود ، خیلی خشک و رسمی بدون لبخند و البته اخمی که یعنی "حالا ماشینم رو خراب میکنند"!! آهسته آهسته  جلو می آمد . همهمه ایی در جمعیت بوجود آمد هرکس سعی می کرد زود تر سوار بشه که یک دفعه صدای پیرمردی از بین جمعیت به گوش رسید که "آخه بی انصافا یه رحمی هم به ما پیرمرد پیرزنا بکنین"راننده مداوم یک جمله رو تکرار میکرد "آقا برو جلو ... برو جلو" یکی گفت "کوجا بریم آخه دیگه جا نیست؟!" یک دیگه گفت "چی چی رو جا نیست طبقه بالا جا داره هنوز" آدم بود که تو هم چیده می شد. از بس اتوبوس دیرمی آمد همان اول خط ظرفیت اون پر می شد و جایی برای دیگران نبود .

بالاخره درب اتوبوس که بصورت خودکار بود بسته شد و حرکت کرد هنوز ده قدمی نرفته بود که راننده ترمز گرفت و چند نفر دیگه خودشونو به زور بازو و هل دادن دیگران ، تو اتوبوس جا دادند. دوباره فرشته آهنی زرد رنگ حرکت کرد. این دفعه از لابه لایجمعیت صدای ناله و آه بلند شد که "آخ حالم گرفت ...تو رو خدا پنجره را وا کنید"راننده که توی آیینه دو متری نصب شده بالای سرش همه رو نگاه می کرد گفت«چی شده بابا ... لعنت بر شیطون» همان صدا گفت"بابا چرا مردم رعایت نمی کنن اَه اَه کی سیر خورده؟!!..."همه زدند زیر خنده ، اتوبوس جلوی یک ایستگاه دیگر نگه داشت و چند نفر پیرمرد و پیر زن سوار شدند. یکی از پیر زن ها که انگار دل پری از مردم و جامعه داشت تا سوار شد گفت «یک مرد بلند شه تا من بشینم...بخدا پا ندارم...» ابتدا کسی اعتنائی نکرد همان پیرزن گفت «واه واه واه ، خدا بدور... غیرت تو تن مردا نیست...چرا ما زنا باید رو پامون وایسیم.. خجالت هم خوب چیزیه!!»یکی از بین مردم گفت «برو شکایتش رو به راننده بکن که اینقدر مسافر سوار میکند...»یک دفعه آقای راننده ماشین رو از حرکت نگه داشت و گفت «خیلی ناراحتی پیاده شوبا یک چیز دیگه بیا» در یک چشم بهم زدنی دعوا شروع شد و کتک کاری بین راننده و آن شخص در گرفت. یکی از وسط جمعیت از مردم خواست صلوات بفرستند که با ذکر صلوات و پا درمیانی پیرمردها غائله ختم به خیر شد و اتوبوس حرکت کرد. یکی می گفت «تا این خط ،شخصی است و دولت نظارتی روی راننده و خط و رفت و آمد آن ندارد ،همین آش و همین کاسه » به کنار جاده نگاه کردم و با خودم گفتم «حالا سی چهل ساله با این مشکل مواجهییم و هیچ وقت نخواستیم که اونو تغییر بدهیم»

بنظر شما چیکار کنیم؟؟؟